Death

ساخت وبلاگ
یه ترسهایی هست که بعضی اوقات میاد سراغم. یکی از اون ترس ها دوباره اومده سراغم. ترس بی پولی. ترس اینکه همسرم از من چیزی بخواد و من نتونم برآورده اش کنم. ترس از فقر. ترس از اینکه قرار باشه برای گذروندن عمرم، مثل گداها یا مثل دزدها، چشمم دنبال مال و اموال دیگران باشه. دستم را پیش این و اون دراز کنم برای گذراندن عمرم. تو چنین شرایطی ترجیح میدم بمیرم. ترجیح میدم نباشم تو این عالم تا چنین ذلتی را تجربه نکنم. 

و میدونم که تمام این ترسها بخاطر ایمان کم منه. ایمان ندارم که خدا رزاقه. ایمان ندارم که تنهام نمیذاره. شایدم ترسهام بخاطر گناهامه. چون فکر میکنم شاید بخاطر گناهانم خدا بخواد منو با فقر امتحان کنه. ولی میدونم خدا اینجوری نیست. شاید با فقر امتحانم کنه ولی این امتحان بخاطر انتقام کشیدن از من نیست. بخاطر بزرگ کردن و تربیت کردن منه. 

به هر حال الآن تو وضعیتی قرار دارم که اون کاری که فکر میکردم میتونم پاره وقت داشته باشمش و از اون ماهی حدود یه تومن در بیارم، بنظر میرسه داره ازم گرفته میشه. یعنی... شاید دیگه نداشته باشمش. و این یعنی، شاید قرار باشه تا چند سال آینده در فقر زندگی کنم. این فکر منو میترسونه. فکر اینکه بعد از سی سال از عمرم، هنوز نمیتونم تشکیل خانواده بدم. نمی تونم یه زندگی معمولی داشته باشم که اکثر مردم دارند.حتی نمیتونم یه زندگی داشته باشم که  حداقلها را داشته باشه. و جالب اینجاست که من، تمام عمرم را صرف درس خوندن و تحصیل کردم و الآن اینجام. جایی که شاید یه راننده تاکسی، یا یه کارگر مکانیکی یا یه خدمتکار شهرداری، از من جلوتره تو زندگیش.

چی بگم. خدا... چرا انقدر من بدبختم؟

.  

قرآن را باز میکنم و این آیه از سوره یونس میاد:

(أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ)
[Surat Yunus 62 - 63]

آگاه باشید ! همانا دوستان خدا ، نه ترسی بر آنهاست ، و نه آنها غمگین می شوند.

(همان) کسانی که ایمان آوردند ، و پرهیزگاری می کردند .

اولیا خدا هم نیستم پس. پس من تو هیچی خوب نبودم. هیچ کاری نکردم بعد از سی سال عمرم. هیچ محصولی از عمرم برداشت نکردم. 

من...یه بازنده ام. مرده بودنم بهتر از این زندگیه. کاش مرگ زودتر میومد سراغم. مرگ را دوست دارم. پرونده اعمالم و کتاب زندگیم تا الآن هرچه میخواد باشه، برام فرق نمیکنه. واقعا الآن دوست دارم بمیرم چون مطمئنم آینده چیز بیشتری برام نخواهد داشت.  بیشتر زنده بمونم، به نامه اعمالم هزاران گناه فقط اضافه تر میشه و گند و گوه های بیشتری به خودم و دنیای اطرافم میزنم. پس الآن مرگ بیاد سراغم خیلی برام بهتره تا فردا... 

گرچه باز هم این حرفام از سر بی ایمانی من بخداست. نشون میده به خدا ایمان کامل ندارم. نشون میده هنوز توکل کردن را بلد نیستم. 

از کجا معلوم شایدم آخرش خوب باشه. شاید قراره خدا خودش با دستهاش،  پایانِ کتابِ زندگی منو بنویسیه. یه پایان خوب که هم من راضی باشم هم خدا. 

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۶ساعت 18:2  توسط من  | 
Loneliness...
ما را در سایت Loneliness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodayakomakkon بازدید : 136 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 4:52